آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

کوچولوی زمستونیه من

یلــــــــــــــــــــــــــــــــدا

خوشگل مامان امسال اولین یلدا شما بود.خدارو شکر شب خوبی بود و به همه خیلی خوش گدشت.یادش بخیر پارسال شب یلدا تو دلم بودی و همگی منتظرت بودیم.منم از ترسم خودمو کنترل کردم خوراکی نخوردم.می ترسیدم وقت زایمانم برسه. خدارو شکر که امسال صحیح و ســـــــــــــــــالم در کنارمون بودی و یلدامونو به یاد موندنی کردی عزیزم آرتین ببین پارسال کجا بودی   و اما امســــــــــــــــــــال.اولش رفتیم خونه پدرجون اینا و یه شام خوشمزه خوردیم.اینم از پسر عموها: بعدش هم رفتیم خونه مامان جون اینا.خاله عفت و خانوادش هم بودن و حسابی خوش گذروندیم.واقعا بعد از روزای سختی که داشتیم شب یلدا حسابی بهمون چسبید. ...
7 دی 1392

روزهائی سخت تر از سخت

سلام پسرم.سلام عزیز تر از جونم.امروز اومدم تا برات از روزهای سخت و بدی که پشت سر گذاشتیم بگم.راستش اولش نمی خواستم چیزی راجع بهش اینجا بنویسم ولی بعدش با خودم فکر کردم زندگی مجموعه ای از سختی ها و آسونی هاست.پس بد نیست که از روزای سختمون هم بنویسیم. جونم برات بگه که 13 آذر بود که بعد از 2هفته مریض بودن دوباره شدیدا تب کردی و بی حال شدی.اصلا حالت خوب نبود و همش بی قراری می کردی.من و بابا هم بردیمت دکتر.دکتر گفت باید از ریه هات عکس بگیریم.ما هم با کلی نگرانی و کلی مشقت(اصلا حاضر نبودی از بغلم جدا بشی و شدیدا گریه می کردی) عکس گرفتیم و بردیم پیش دکتر که در کمال نا باوری دکتر گفت اوضاع ریه هات وخیمه و باید بستری بشی....با این حرف دکتر دن...
7 دی 1392

التماس دعا

دوستای خوبم حال پسرکم اصلا خوب نیست و ما واقعا به دعای شما محتاجیم...ازتون خواهش می کنم برا سلامتی پسرم دعا کنید. ...
21 آذر 1392

یازده ماهگی گل پسر

آرتین مامان امروز یازده ماهـــــــــــــــــــــــــــه شدی عزیز دلم .پسر کوچولوم داره برا خودش مردی میشه!!! فکر کـــــــــــــــــــــــــــن...فقط 1ماه دیگه تا تولدیک سالگیت مونده انشالله تولد 120سالگیت جان مادر عزیزکم امروز روز خیلی سختی برامون بود.دیشب حالت اصلا خوب نبود.تب داشتی و همش حالت بهم می خورد.بینیت گرفته بود و نمی تونستی شیر بخوری و همش گریه می کردی !!! من هم تا صبح بالا سرت بیدار بودم و ازت مراقبت می کردم. صبح هم من و بابا بردیمت دکتر و شما برا اولین بار آمپول خوردی(البته به جز واکسنات)بعد هم که اومدیم خونه تا همین 10 دقیقه پیش همش تو بغلم بودی و بی حال بودی خلاصه اینکه شروع 11ماهگیت اصلا خوب نبود.خدا کنه از این به بع...
10 آذر 1392

آرتین 2رقمی می شــــــــــــــــــــــود

سلام به شیرین ترین پســـــــــــــر دنیــــــــــــــــــــــــــــا. نمی دونم اولین باری که این مطلبو می خونی چند ساله خواهی بود فقط اینو می دونم الان که یک پسر شیطون10 ماهه هستی همه عمر و زندگیه منی!! آرتین جونم ,عزیز دلم, ماهه شدی مادر.عدد ماههای عمرت از یک رقمی بودن دراومد و 2 رقمی شدی.انشالله 100 ساله بشی گل پسرم. 2ماهی میشه که برات مطلبی ننوشتم. بس که شیطون و پر جنب و جوشی ماشالله. البته اعتراف می کنم که منم یه کوچولو تنبلی کردم حالا بزار یکمی برات از این چند وقت بگم. .8/5ماهه بودی که پستونک رو گذاشتی کنار وبرات تبدیل به اسباب بازی شد.خیلی به پستونک وابسته بودی و من همیشه فکر می کردم روزی که بخوام از...
26 آبان 1392

به بهانه روز کودک

کاش می شد: بچگی را زنده کرد کودکی شد، کودکانه گریه کرد شعر "قهر قهر تا قیامت " را سرود آن قیامت ، که دمی بیش نبود فاصله باکودکی هامان چه کرد؟ کـاش مـیـشـد ، بـچـگـانـه خـنـده کـرد..........   پسرم از صمیم قلبم برات آرزو می کنم تا آخر عمرت مثل بچگی هات از تهه دلت بخندی, زود ببخشی و دیر برنجی ...
17 مهر 1392

سفرنامه

سلام پسرک شیرین عسلم.اومدم تا برات از اولین سفرت بگم.سفری که مطمئنم هرگــــــــــــــــز فراموشش نمی کنم.بس که سخت بود بزار از اولش برات بگم.از اونجایی که شما عاشق شیطنت و ورجه وورجه و بازی کردن هستی اصلـــــــــا تو ماشین بودنو دوست نداری چون جاش تنگه و فضای کافی برا شیطونی نداره برا همینم ما تصمیم گرفتیم صبح خیلی زود در حالی که شما خوابی حرکت کنیم به سمت بجنورد.چند ساعته اول که خواب بودی بهترین قسمت سفرمون بود ولی بعدش شروع کردی به بی قراری و بی تابی...تقریبا هر 2 ساعت مجبور بودیم کنار جاده متوقف بشیم تا با هـــــــــــــــــــزار زحمت بخوابونمت و دوباره شروع به حرکت کنیم... تورو خدا قیافرو نیگـــــــــا بد اخلاق ...
1 مهر 1392

حال این روز های ما 4

آرتین ناز مامان سلــــــــــــــــــام.پسر کوچولوی من داری روز به روز بزرگتر وشیرین تر و شیطون ترو البته خوردنی تر میشی عزیز دلــــــم. این روزا کار تو شده سیـــــــــنه خیز رفتن و سرک کشیدن به همه جا و کار من هم شده دویدن دنبال شما و روبه راه کردن خرابکاریات.... اصلا بزار عکساشو بزارم تا خودت ببینی بالشت گداشتیم جلو میز تلوزیون که نتونی فضولی کنی ولی فایده ای نداره!!       ببین چی کار می کنی...   وقتی صدات کردم آرتیــــــــــــــــن,این شکلی شدی!   این جا هم نمی دونم چجوری شیشه عطرمو برداشتی     با این اوصاف ...
13 شهريور 1392

هشتمین ماه باهم بودن

ســــــــــــــــلام عزیز دلــــــــــــــــــم.عشقم,عمرم,نفسم... امروز نهم شهریور بود و شما هشت ماهه شدی عسل مامان.نمی دونم چرا زمان اینقدر داره زود می گذره... کلی حرف برات دارم از شیطنات و شیرین کاریات ولی الان نمی تونم بنویسم چون امروز یکم بی حال بودی و الانم داری بی قراری م کنی و بغل بابایی نمی مونی.می خوای بیای بغل من...خیلی حس خوبی بهم دست میده وقتی فقط تو بغل خودم آروم میشی آرتینم,عـــــــــــزیزم , منو بابا خیلی خیلی دوست داریم .هشت ماهگیت مبارک باشه مامانم.انشالله هشتاد ساله بشی پسرکم. بزودی میام و برات از شیرین کاریات می نویسم     ...
9 شهريور 1392