سفرنامه
سلام پسرک شیرین عسلم.اومدم تا برات از اولین سفرت بگم.سفری که مطمئنم هرگــــــــــــــــز فراموشش نمی کنم.بس که سخت بود
بزار از اولش برات بگم.از اونجایی که شما عاشق شیطنت و ورجه وورجه و بازی کردن هستی اصلـــــــــا تو ماشین بودنو دوست نداری چون جاش تنگه و فضای کافی برا شیطونی نداره برا همینم ما تصمیم گرفتیم صبح خیلی زود در حالی که شما خوابی حرکت کنیم به سمت بجنورد.چند ساعته اول که خواب بودی بهترین قسمت سفرمون بود ولی بعدش شروع کردی به بی قراری و بی تابی...تقریبا هر 2 ساعت مجبور بودیم کنار جاده متوقف بشیم تا با هـــــــــــــــــــزار زحمت بخوابونمت و دوباره شروع به حرکت کنیم...
تورو خدا قیافرو نیگـــــــــا بد اخلاق
فقط وقتی که می رفتی پشت فرمون خوشحال بودی
اینجا جنگل گلستانه.مثلا قرار بود بخوابی ولی مشغول بازی شدی
خلاصه با هر سختی ای که بود رسیدیم بجنورد و رفتیم خونه خاله عصی جونم.3روز بجنورد بودیم و به اقوام سر زدیم.شما هم اونجا حســـــــــــابی خوش می گذروندی چون همه خیلی دوستت داشتن مخصوصا سپیده جون و آقا صادق.
اینجا با این خیاری که تو دستته حسابی از خجالته رو تختی سپیده در اومدی
اینجام حیاط خونه خاله عصی ایناس که برا من یادآور خاطرات قشنگ کودکیمه.تابستونای داغ و بازی های کودکانه...حس خیلی خوبی داشتم وقتیکه من و سپیده با تو توی اون حیاط بازی می کردیم انگار دوباره بچه شده بودیم.
بعد از 3 روز رفتیم مشهد.بماند که بازهم تو راه کلییییییییی اذیت شدیم
2شبی که مشهد بودیم مهمون خونه دایی صادقم بودیم.شب اولی که رسیدیم خسته بودیم برا همین موندیم خونه.
اینم آرتین خان در منزل دایی جونم(پیشونیتو ببین قرمز شده. یه جا بند نمی شدی که!!!!! یه لحظه ازت قافل شدم از تخت افتادی.کلی گریه کردیم هردومون)
شب دوم هم رفتیم حرم.از خونه دایی تا حرم نیم ساعتی تو راه بودیم.تو هم اینقــــــــــــــــــــــــــدر گریه کردی که نگو...وقتی رسیدیم حرم امام رضا خواب بودی و ما واقعا جرات بیدار کردنتو نداشتیم.
چند ساعتی تو حرم بودیم و زیارت کردیم و کلیییییییییی انرژی گرفتیم.ودر تمام این مدت تو با آرامش خاصی خواب بودی عزیزم.برا همینم نشد عکس درست و حسابی ازت بگیرم.انشالله سال بعد جبران می کنیم
راستی برات کلییییییییی لباسای خوشگل و اسباب بازی های جورواجور خریدیم.اولین باری بود که تو سفر برا خودمون هیچی نخریدیم چون همه حواسمون به گل پسرمون بود.
یک تشکر ویـــــــــــــــــــــــژه هم باید از مامان جون بکنم که تو این سفر خیلی کمکم کرد.روزا با تو می موند خونه و ما می رفتیم بیرون.طفلک چیزی جز خستگی نصیبش نشد از سفر.
مامان مهربونم قده یه دنیا دوست دارییییییییییم
ودر نهایت سفر 5 روزمون تموم شد و برگشتیم خونمــــــــــون...
تا یادم نرفته یه عکس بامزه برات بزارم که سپیده جون زحمتشو کشده. تو و نیکول تو سبد در حال شیدونی البته عکس تو مال سال 92 ولی عکس نیکول مال سال 90.نیکول جونم الان دیگه برا خودش خانومی شده
آرتین جونم این سفر با همه سختی هاش برا من شیرین و فراموش نشدنی بود چون تو همراهم بودی عشقـــــــــــــــــــــــــم.خیلی دوستت دارم پسرم.