آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

کوچولوی زمستونیه من

تابستون از راه رسید...

1393/6/10 19:17
نویسنده : مامان شیوا
897 بازدید
اشتراک گذاری

خووووووب آرتین گلی تابستون هم با روزای بلندش از راه رسید و من موندم با یه پسر پر انرژی و شیطون که فقط دلش میخواست بازی کنه.نه غذا میخورد و نه میخوابید.فقط یه ریز شیطونی میکردخندونکچشمکاصلا هم تو خونه بند نمیشدی.یا باید میبردمت بیرون یا بچه ها میومدن باهات بازی کنن.

آرتین و باربد و سورن در حال آتیش سوزوندن

وقتی پا تو کفش بزرگترا میکنه

اینم آب بازی هایی که آنادور از چشم من برات ترتیب میده

اوایل تابستون یعنی تو تیر ماه یکی دوتا سفر مختصر و مفید رفتیم که کوتاه بودن ولی خوش گذشت بهمون.

یه سفر دو روزه رفتیم تهران خونه عمو پیمان اینا.که حسابی شیطونی کردی با دخترا

با ثمین جونت

یه سفر دو روزه هم رفتیم ساری.تولد پرستو جون بود.واقعا عالی بود.خیلی خوش گذشت.تو هم پسر خوب و خوش اخلاقی بودی

چندباری هم رفتیم سنگچال...

با عمو حسن و بابا تو راه فیلبند

خلاصه اینکه روزا به خوبی میگذشتن ولی من همش فکرم مشغول یک قضیه خیلی مهم بود.یه مدتی میشد که سه تا مساله درمورد شما نگرانم کرده بود.اول اینکه خیــــــــــــلی جیغ میکشیدی.دوم اینکه حرف نمیزدی و سوم اینکه وزنت بالا نمیرفت.برا همین بردمت چکاپ.

دکترت بعد از کلی معاینه و سوال و جواب گفت که برا حرف زدن هنوز وقت داری و نگرانی من بی مورده و جیغ زدنات هم اقتضای سنته و هم اینکه چون نمیتونی حرف بزنی با حیغ حلب توجه میکنی...اما برا وزن نگرفتنت یه آزمایش کلی نوشت که وقتی جوابشو بردیم گفت مشکل خاصی نداره.ولی دیگه باید از شیر جداش کنی.راستش شوکه شدم از حرف دکتر چون خیلی رو شیر مادر تاکید داشت.ولی با حرفاش منو قانع کرد که دیگه شیر مادر برا شما بسه و باید جدا بشی.

و اینطوری شد که روزای سخت شروع شد.اولش باید رو خودم کتر میکردم که بتونم ازت دل بکنم و واقعا برام سخت بود.تو اینمدت که با خودم کلنجار میرفتم بالاخره زبون باز کردی و اولین کلمه رو گفتی. اولین کلمه باربد بود که میگفتی بابت و دومی هم شیوا گه میگفتی سی بامحبت بعدش هم هر روز لغتهای جدید.

با حرف زدنت دلگرم شدموعزممو جزم کردم برا از شیر گرفتن.از هفت مرداد وعده هاتو کم کردم تا اینکه شیر روز کاملا حذف شد.از نوزده مرداد دیگه شبا هم شیر ندادم بهت.روزا و شبا خیلی سختتی رو گدروندیم و هنووووز داریم میگذرونیم.شبا تا صبح جیغ و گریه و بی قراری.هر چی از سختی هاش بگم بازم کمه.البنه خداروشکر چند شبه که بهتر شدی.انشالله روز به روز بهتر هم میشی و این دوران سخت تموم میشه.ولی راستشو بخوای خیلی دلم هواتو میکنه...

آرتین جونم مامان عاشقته و همه چیزشو برا یه لبخند تو میده

 

                                                                  

 

 

 

 

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)