آنچه گدشت...
آخرین باری که برات نوشتم عید بود مامان.جونم برات بگه که کل تعطیلات عیدو خونه بودیم و جایی نرفتیم.چون از اول عید مهمون داشتیم و حسابی مشغول بودیم.اولش عمو پیمان اینا اومدن و تو حسابی با ثنا و ثمین بازی کردی و کیف کردی.عاشــــــــــــــــق ثمین بودیا
آرتین میره عید دیدنی
تو بغل ثمین جونش
گردشهای عیدانه
اولین شکوفه های بهاری تو حیاط خونمون
روزای بعدش هم خاله هام اومدن و جعمون جمع شد.روز آخر هم کیان و اهل و عیالش اومدن و همه باهم رفتیم ییلاق که حســـــــــــــابی خوش گذشت و تعطیلات عید به خوبی و خوشی تموم شد.
داریم میریم سیزده بدر
اینم میز پینگ پونگ ییلاق گه معمولا شما روش فوتبال بازی میکنی
همین طور روزا و شبا میگذشتن و شما هم شیطون تر و شیرین تر و بزرگتر میشدی.دیگه تو راه رفتن و دویدن هم حرفه ای شده بودی و هیچ چیز جلودارت نبود.از همه چیز میخواستی بالا بری.یعنی اگه یه لحظه ازت غافل میشدم یه بلایی سر خودت یا وسایل خونه میاوردی.حالا عکساشو میذارم تا خودت ببینی چه وروجکی بودی
ببین رفتی کجا قایم شدی
اوایل خردادماه دوستای مامان اومده بودن شمال .ما هم رفتیم پیششون .اولین بار بود که همو میدیدیم.یه تجربه جدید بود که دوستای خوب و خاطرات قشنگی رو برامون به جا گذاشت.
اینم آرتین و دوستاش
اواسط خرداد هم عروسی پردیس جون بود و ما عازم مشهد شدیم.من و تو و بابا و آنا.خداروشکر امسال خیلی بهتر از پارسال بودی و زیاد تو ماشین اذیتمون نکردی.سفر کوتاه ولی خوبی بود.هم کلی خوش گذروندیم و هم زیارت کردیم.البته من از عروسی چیزی نفهمیدم چون همش نو پارکینگ یا سفره خونه مشغول بازی با شما بودم.
اینجا برا اولین بار موهاتو کوتاه کردیم.دوم خردادماه
آرتین خان در عروسی
خلاصه اینکه بهار زیبا تموم شد و تابستون داغ از راه رسید.پست بعدی از تابستون برات میگم.
عاشـــــــــــــــــــــــــقتم یکی یه دونه من