آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

کوچولوی زمستونیه من

بیست ماهگی

عزیز دلم امروز نهم شهریور بود و شما بیست ماهه شدی. بیستمین ماهگرد تولدت مبارک مرد کوچک من                                                   ...
11 شهريور 1393

تابستون از راه رسید...

خووووووب آرتین گلی تابستون هم با روزای بلندش از راه رسید و من موندم با یه پسر پر انرژی و شیطون که فقط دلش میخواست بازی کنه.نه غذا میخورد و نه میخوابید.فقط یه ریز شیطونی میکرد اصلا هم تو خونه بند نمیشدی.یا باید میبردمت بیرون یا بچه ها میومدن باهات بازی کنن. آرتین و باربد و سورن در حال آتیش سوزوندن وقتی پا تو کفش بزرگترا میکنه اینم آب بازی هایی که آنادور از چشم من برات ترتیب میده اوایل تابستون یعنی تو تیر ماه یکی دوتا سفر مختصر و مفید رفتیم که کوتاه بودن ولی خوش گذشت بهمون. یه سفر دو روزه رفتیم تهران خونه عمو پیمان اینا.که حسابی ش...
10 شهريور 1393

آنچه گدشت...

آخرین باری که برات نوشتم عید بود مامان.جونم برات بگه که کل تعطیلات عیدو خونه بودیم و جایی نرفتیم.چون از اول عید مهمون داشتیم و حسابی مشغول بودیم.اولش عمو پیمان اینا اومدن و تو حسابی با ثنا و ثمین بازی کردی و کیف کردی.عاشــــــــــــــــق ثمین بودیا آرتین میره عید دیدنی تو بغل ثمین جونش گردشهای عیدانه اولین شکوفه های بهاری تو حیاط خونمون روزای بعدش هم خاله هام اومدن و جعمون جمع شد.روز آخر هم کیان و اهل و عیالش اومدن و همه باهم رفتیم ییلاق که حســـــــــــــابی خوش گذشت و تعطیلات عید به خوبی و خوشی تموم شد. داریم میریم سیزده بدر اینم میز پینگ پونگ ییلاق گه معمول...
10 شهريور 1393

معذرت نامه مامان

سلام به روی ماه پسرم.امروز با کلی شرمندگی وبعد از یه غیبت طولانی اومدم سراغ وبلاگت.البته نا گفته نمونه که بزرگترین دلیل این غیبت خود شمایی که همه وقتمو پر کردی عزیز دلم.ولی سعی میکنم دیگه غیبتم طولانی نشه و زود به زود بیام و از گل پسرم بگم.                                          ...
10 شهريور 1393

هزار و سیصد و نود و ســـــــــــــــــــــــــه

برایت از طلا تختی ، مسیری رو به خوشبختی ، برایت عمر نوحی را ، وقار همچو کوهی را ، برایت صبر ایوبی ، حیاتی مملو از خوبی ، برایت شاد بودن را ، فقط آزاد بودن را ، صداقت را ، محبت را دعا کردم.... پسرکم سال نو مبارک. امیدوارم سالی پر از برکت و شادی باشه!سلامتیت آرزومـــــــــــــــــــــــــــــــــــه!   ...
1 فروردين 1393

سیزدهمین ماه باهم بودن

سلام به روی ماهت آرتینم.عزیز دل مادر 13 ماهه شده.نمی دونم چرا اینقدر روزا زود می گذرن.جدی جدی داری بزرگ میشی مرد کوچک من! جونم برات بگه که خدارو شکر مثل همیشه شیطون و پر انرژی و شیرینی عزیزم. 12 ماهت که تموم شد یواش یواش شروع کردی به راه رفتن و الان دیگه راه نمی ری همش در حال دویدنی! یه جور بامزه ای خودتو لوس می کنی بعدشم بوسمون می کنی آدم دلش می خواد قورتت بده! کاملا حرفه ای از در و دیوار و مبل بالا می ری ! کاملا حرفه ای فوتبال بازی می کنی.چند شب پیش توپ شوت کردی و قاب عکس خونه مامان جون اینا رو شکستی! جدیدا یادگرفتی نی لبک بچگی های بابارو هم می زنیاونم با چه مهارتی!!!!!!!!!!!!!! راستی ببین کاپشن ...
27 بهمن 1392

تولد زنبوری و یک اتفاق خـــــــــــــــــــــــــــوب

سلام پسرک شیرینم.امشب می خوام برات از اولین جشن تولدت بگم. عزیز دل مادر همونطوری که قبلا هم برات نوشته بودم جشن تولدت رو چند روزی دیرتر برگزار کردیم چون می خواستیم ماه صفر تموم بشه.از روز قبل جشن من و مامان جون و سپیده جون حسابی مشغول بودیم.تمیز کاری و آماده کردن غذاها و دسرها و تزیین خونه... خلاصه شبی که همیشه آرزوشو داشتم رسید. 19 دی ماه  شب خیلی خوب بود.کلی مهمون داشتیم با یه پسرک زرد و شیطون اینم از گل پسرمون اون شب شما برخلاف همیشه یه کوچولو بد اخلاق و بی قرار بودی.من هم برا اینکه کمتر اذیت بشی اول کیک آوردم و تولد بازی کردیم بعد هم شام سرو شد. این هم از کیک که واقعا خوشمزه بود ...
27 بهمن 1392