آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

کوچولوی زمستونیه من

آرزوی نوروز

دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا میدهم سوگند برعشق هرآن خواهی برایت آن بماند بپایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان بماند                                               ...
30 اسفند 1391

روزهای سخت و شیرین با تو بودن

سلام آرتین نازم.بالاخره فرصت کردم بیام و برات از خودمون و خودت بگم. پسر قشنگم تمام لحظه ها و دقیقه های زندگیم از روز 9دی ماه سال 91 تا به امروز  فقط به مراقبت و نگهداری از تو می گذره عزیزم.حتی وقتی بعد از کلی سر و کله زدن با تو فرصت خوابیدن پیدا می کنم باز هم تو خواب تو هستی و تو... درسته که شبها تا 4صبح بیدارم و گریه ها و ناراحتی هاتو به جون می خرم...درسته که بعضی روزها ساعتها گرسنه می مونم ولی فرصت غذا خوردن ندارم...درسته که این روزا فرصت نمی کنم پدرتو یک دل سیر ببینم و ازحضورش و از وجودش لذت ببرم....درسته که روزها می گذرن و من با حسرت از پنجره به مردمی نگاه می کنم که از هوای تازه و روح بخش دریا لذت می برن....درسته که ...
16 اسفند 1391

پسرم یک ماهه شد

پسر قشنگم امروز یک ماهه شدی تو این سی روزی که وارد زندگیمون شدی همه چیز تو زندگیمون عوض شده.این قدر مشغول رسیدگی و مراقبت از تو هستم که هیچ وقتی برا کارهای متفرقه ندارم.انشالله 40 روزه که شدی شاید فرصت بیشتری پیدا کنم و بیام و از روزهای قشنگ باهم بودنمون برات بنویسم راستی فقط یه خبر کوچولو بگم.شما رو تو 28 روزگیت ختنه کردیم مبارکت باشه عزیزم.انشالله یه روزم دامادیت ...
9 بهمن 1391

دلنوشته!

کوچک دوست داشتنی من! تا اعماق چشمهایت، آنجا که واقعیت و خیال به هم می آمیزد همانجا که خوشبختی یک راز سر به مهر نیست تا آنجا همراهت خواهم بود... ...
30 آذر 1391

اتاق پسر کوچولوم!

پسرکم چند تا عکس از اتاقت میزارم این جا برای یادگاری: من عاشق روروئکتم مامانی.از تصوراین که چه شیطنتها که باهاش می کنی دلم ضعف میره انشالله که به زودی صحیح و سالم به دنیا میای و زندگیمون رو کامل میکنی... ...
28 آذر 1391

پا به ماه شدم...

سلام عزیز دل مادر .بالاخره وارد نهمین و آخرین ماه یکی بودنمون شدیم پسرم.این روزها با وجود همه سختی هاش از لحظه لحظه با تو بودن لذت می برم. پسر قشنگم!کمتر از   روز دیگه به اومدنت مونده .سی روز که هم خیلی دوره و هم خیلی نزدیک ومن نمی دونم چرا این روزا تکلیفم با دلم معلوم نیست,هر بار که تکون می خوری یا با همه قدرتت لگد میزنی هم دلم می خواد زودتر اون روز برسه که تو بغلم بگیرمت و هم دلم نمی خواد این لحظه های قشنگ با تو بودن تموم بشن,از همین الان مطمئنم که بعد ها دلم برای این روزها تنگ میشه... تقریبا همه کارها برا اومدن شما گل پسر انجام شده.تو این هفته مامان جون سیسمونیتو میاره و اتاقتو می چینیم و ساکتو می بندیم و همچنان منتظ...
6 آذر 1391