آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

کوچولوی زمستونیه من

حال این روزهای ما 2

سلام پسر کوچولوی مامان .عزیز دلم مامان تنبلتو ببخش که دیر وبلاگتو به روز میکنه ...ا پسرم میخوام یکم از حال این روزامون بگم.2هفته قبل دوباره رفتم سونو گرافی و روی ماهتو دیدم جیگر طلا.خدا رو شکر همه چیز خوب بود و شما 1750 گرم وزنت بود(برا خودت مردی شدی )راستی کله پا هم شدی یعنی سرت اومده پایین و پاهات بالاست .چند روزی هم هست وقتی لگد میزنی انگار پاهات می خوره به دنده هام الهی من قربون قدت بشم.بعضی وقتام خودتو جمع می کنی یه گوشه و شکمم حسابی کج وکوله و خنده دار میشه!!منم کلی نازت می کنم تا دوباره بر گردی سر جات. این روزها راه رفتن و حتی خوابیدن هم برام داره سخت میشه عزیزم ولی وقتی به این فکر میکنم که داری بزرگ  میشی و برا هم...
26 آبان 1391

یک شب فراموش نشدنی

پسر عزیزم,دیشب یکی از بهترین شبهای زندگیم بود.بابای مهربونت برا تولدم سنگ تموم گذاشت و حسابی غافلگیرم کرد. همسر عزیزم دستای مهربونت رو می بوسم و از خدا می خوام تا آخرین لحظه نفس کشیدنم تو و پسرمونو شادو سلامت ببینم. ...
22 آبان 1391

مادر و فرزند...

 4 سالگی = مامان همه چی‌ بلده   8سالگی = مامان خیلی‌ چیزا بلده  12 سالگی =مامان همهٔ همه چیرو بلد نیست 14 سالگی =مامان هیچی‌ بلد نیست من بهتر می‌دونم 16 سالگی =مامان کیه ؟ 18 سالگی =مامان طرز فکرش مال قدیماست 25 سالگی =مامان احتمالا میدونه 35 سالگی =قبل از اینکه تصمیم بگیریم ،از مامان سوال می‌کنیم 45 سالگی =من از خودم می‌پرسم که مامان تو این موقعیت چی‌ فکر میکنه و چطور رفتار می‌کنه 70 سالگی = چقدر دوست داشتم الان می‌تونستم از مامانم بپرسم ... .              &nb...
16 مهر 1391

حال این روزهای ما 1

سلام قند و عسلم.سلام شاهزاده کوچولو مامان.امروز چطوری پسرطلا؟؟ خدا رو شکر که دوباره پسر خوبی شدی و همش تو دل مامانی بالا و پایین می پری .دیشب هم تا صبح نذاشتی من بخوابم بس که شیطونی کردی قربون قدت بشم من! ولی صبح هر چی بابات منتظر شد ناز کردی و لگد نزدی فقط چند تا تکون کوچولو خوردی .بابای مهربونت به همون راضی شد کلی هم ذوق کرد. همه ساعت ها و لحظه های زندگیمو پر کردی پسرکم.لحظه ای نیست که بهت فکر نکنم و لحظه ای نیست که عشقتو تو قلبم احساس نکنم...و ثانیه به ثانیه خدا رو شکر می کنم به خاطر همه خوبیهاش!  راستی گل پسرم چند شب پیش با مامان جون و دایی شروین رفتیم برات تخت و کمد خریدیم عزیزم.بقیه وسایلاتم که قبلا مامان جون خری...
12 مهر 1391

آغاز سه ماهه پایانی

سلام پسرک مامان. اوضاع و احوالت چطوره آقا کوچولو؟؟من که از صمیم قلبم دعا میکنم صحیح و سالم باشی گلم . من امروز هم خوشحالم هم یکمی نگران. خوشحالیم برا اینه که امروز دقیقا 6ماه و6روزه که تو دل مامانی عزیزم و ما فردا وارد سه ماهه سوم میشیم.یعنی دقیقا سه ماه و سه روز دیگه به پایان ای سفر 9ماه و 9روزمون مونده !!انشالله که این دوره پایانی رو به سلامت طی کنیم ومن بتونم صورت ماهتو ببینم و تو بغلم بگیرمت . نگرانیم هم به خاطر اینه که2روزه شما پسر تنبلی شدی و مثل قبل لگدای محکم نثار مامان نمی کنی !!! دیشب هم بابات که استرس و بی قراری منو دید گفت بیا بریم بیمارستان تا از سلامت شازده پسر مطمئن بشیم.تو بیمارستان ازت نوار قلب گرفتن و گف...
8 مهر 1391

مادرانه

پســـرم! پسر ِخوبم میدونم که تو هم یه روزی عاشق میشی میای وایمیستی جلوی من و بابات و از دخترکی میگی که دوسش داری! این لحظه اصلا عجیب نیست و تو ناگزیری از عشق....! چرا که تو نیز حاصل عشقی... و اون روزمامانت برای تو حرف هایی داره حرف هایی که به درد روزهای عاشقیت می خوره...   امشب وقتی با همه قدرتت لگد میزدی و شکمم رو میلرزوندی برق شوق و عشق رو تو چشمای پدرت دیدم و از گرمای عشق تو و پدرت مست و لبریز شدم...اینها رو گفتم تا همیشه یادت باشه که من و پدرت با عشق بیگانه نیستیم پس هر وقت عاشق شدی روی ما حساب کن... پسرم!!!! این روزها که مینویسم هنوز زنی هستم پر از آرزو، زنی که روزی مادر...
30 شهريور 1391

سونو سه بعدی و...

سلام یکی یکدونم,عزیز دردونم! کوچولوی قشنگم خدارو شکر سختی هارو باهم پشت سر گذاشتیم و دکتر بهمون اطمینان داد که سالمی و مشکلی نیست عزیزم. روز 25 مرداد بود که من و بابیی رفتیم سونو سه بعدی تا میوه زندگیمونو ببینیم.خانوم دکتر با مهربونی و صبوری همه جای اون بدن کوچیکتو نشونم داد و من رو غرق لذت و شادی کرد تو هم حسابی شیطونی میکردی و اصلا یک جا بند نبودی قربونت برم.همش می چرخیدی و وول میخوردی ولی تا خانوم دکتر گفت :نی نی جان دستا تو باز کن! بازشون کردی .خانوم دکترم گفت نی نیت خیلی شیطونه ولی به حرف بزرگترش گوش میده. راستی دلبرکم ما اون روز یه چیز خیلی مهم رو هم فهمیدیم.این که شما یک < گل پسری > پسرم.پسر عزیزم از...
19 شهريور 1391