آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

کوچولوی زمستونیه من

درددل های نوزاد 6 ماهه

- آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید!! - خانومِ مادر! جیغ زدن شما هنگام شناسایی اجسام داخل خانه توسط حس چشایی مــــن، نه تنها کمکی به رشد فکری من نمی کنه، بلکه برای شیر شما هم مضر است!!! ... لازم به ذکر است که سوسک هم یکی از اجسام داخل خانه محسوب می شود! - مادر محترم! شصت پا وسیله ای است شخصی، که اختیارش رو دارم لطفاً هرگاه سعی در خوردن شصت پای شـــما نمودم، اونوقت گیر بدهید! - آقای پدر! کودکان توانایی کافی برای حفظ جیش خود ندارند و این توانایی هنگامی که شما شکم مرا محکم "پـــووووووف" می کنید به حداقل می رسد! از الان بگم که ...
6 تير 1392

حال این روزهای ما3

سلام گل پسرم .اومدم تا برات از حال این روزامون بگم,از این روزا که تو شدی ستاره خونه ما جیگر طلای مامان کلییییییییی شیطون شدی و همش هم در حال دلبری کردنی.خدا رو شکرررررررر پسر خوش اخلاقی هستی و همیشه لبهای نازت می خنده عزیزم. چند وقته که صبحا ساعت 6 بیدار میشی و با صدای بلند آواز می خونی و من و بابارو هم بیدار می کنی.من هم میارمت تو تخت خودمون بین خودم و بابا می زارمت تو هم از ذوق همش می خندی و هی ورجه وورجه می کنی . خودتو میچرخونی سمت بابا و با دستای کوچیک و خوشگلت با صورت بابا بازی می کنی بعد روتو می کنی سمت منو صورتتو میزنی به می می هام.من و بابا هم با این که خوابمون میاد ولی با دیدن دلبری های شما بی خیال خواب میشیم و باهات...
21 خرداد 1392

پسرک پنج ماهه من

سلاااااااااااام امید زندگی من عشق من ; 5 مااااااااااااااااه از اولین باری که نفس کشیدی و شدی نفس ما گذشت!!!مبارکت باشه و مبارکمون باشه!!!!  و اما امروووووووووز که یک پسرک پنج ماهه هستی خیلییییییی شیرین و خوردنی شدی و البته خیلی هم فضول شدیا این جا رو ببین که اگه 2 دقیقه دیر تر می رسیدم دایی شروین هردوتامونو می کشت یا مثلا اینجا که داری می ری سراغ لب تاب خلاصه این که نمی شه اصلا شما رو تنها گذاشت چون حس کنجکاویت (!) باعث درد دسر میشه دلبرکم. راستی چند روزه که با صدای خیلییییییییی بلند آواز می خونی و قیافت هم خیلی موقع آوازخوندن بانمک میشه.اینقدر ناااااز میشی که دلم می خواد درسته قورتت بدم.تو ر...
10 خرداد 1392

بالاخره 19 اردیبهشت رسیییییییییید

آرتین جونم امروز 19 اردیبهشته.روزی که خیلی برا اومدنش انتظاااااار کشیدم اون روزا که تازه به دنیا اومده بودی و خیلی روزای سختی بود همش بزرگترا بهم میگفتن چشم رو هم بزاری آرتین 4 ماه و 10 روزش میشه و همه سختی هاش تموم میشه و بالاخره 19 اردیبهشت از راه رسید....شما هم به مناسبت این روز خجسته از ساعت 4 تا 6 صبح بیدار بودی و آواز خوندی و الان هم که ساعت 12 ظهره هنوز خوابی ...
19 ارديبهشت 1392

4ماهه شدیییییییییییی

دلبرکم 4 ماهه شدی...چقدر زود می گذرن روزهای با تو بودن...اینقدرررررررررر شیرین و خواستنی شدی که حد نداره آرتین نازم برای بزرگ شدن عجله نکن,بزار از لحظه لحظه های با تو بودن لذت ببرم... ...
11 ارديبهشت 1392

یک سال گذشت...

آرتینم امروز 4 اردیبهشت سال 92 دقیقا یک سال از روزی که فهمیدم خدا یک فرشته کوچولو گذاشته تو دلم می گذره... پارسال تو همچین روزی جواب آزمایش بارداریم مثبت شد و من شدم خوشحال ترین زن دنیا  خدایا هزااااااااار مرتبه شکرت که یک پسر سالم به من هدیه دادی و لذت مادر شدنو به من چشوندی. خدای مهربونم دامن همه منتظرها رو سبز کن!! خدایا کمکم کن مادر لایقی باشم وبتونم امانتی که به من سپردی رو درست تربیت کنم. خدایا مراقب پسر کوچولوی من و همه بچه ها دنیا بااااااااااااااااااش.                         &n...
4 ارديبهشت 1392

مامان تنبل

گل خوشگلمممممم این مامانه تنبلو ببخش که دیر به دیر میاد سراغ وبلاگت .آخه خودت که بهتر میدونی تمام وقت و انرژیمو صرف شما می کنم آرتین نازم البنه قبول دارم یه وقتایی هم واقعا تنبلی می کنم که باز هم از شما معذرت می خوام خوششششششگللللکم . جونم برات بگه که بزنم به تخته,گوش شیطون کررررررر شما حسابی آقا شدی و الحمدلله دیگه از شب بیداری تا صبح خبری نیست.هزار ماشالله کلی هم شیطون شدی و همش دلت می خواد یکی کنارت باشه و باهات بازی کنه. وقتی بابا باهات بازی می کنه با صدای بلند می خندی و جیغ می کشی.بابا عاشق بازی کردن با توئه عزیزم.اینجا بعد از کلی شیطون بازی ازت عکس گرفتم گل پسرم به کل یادم رفته بود که این اولین پست سال 92 که دارم ...
3 ارديبهشت 1392

آرزوی نوروز

دلت شاد و لبت خندان بماند برایت عمرجاویدان بماند خدارا میدهم سوگند برعشق هرآن خواهی برایت آن بماند بپایت ثروتی افزون بریزد که چشم دشمنت حیران بماند تنت سالم سرایت سبز باشد برایت زندگی آسان بماند تمام فصل سالت عید باشد چراغ خانه ات تابان بماند                                               ...
30 اسفند 1391

روزهای سخت و شیرین با تو بودن

سلام آرتین نازم.بالاخره فرصت کردم بیام و برات از خودمون و خودت بگم. پسر قشنگم تمام لحظه ها و دقیقه های زندگیم از روز 9دی ماه سال 91 تا به امروز  فقط به مراقبت و نگهداری از تو می گذره عزیزم.حتی وقتی بعد از کلی سر و کله زدن با تو فرصت خوابیدن پیدا می کنم باز هم تو خواب تو هستی و تو... درسته که شبها تا 4صبح بیدارم و گریه ها و ناراحتی هاتو به جون می خرم...درسته که بعضی روزها ساعتها گرسنه می مونم ولی فرصت غذا خوردن ندارم...درسته که این روزا فرصت نمی کنم پدرتو یک دل سیر ببینم و ازحضورش و از وجودش لذت ببرم....درسته که روزها می گذرن و من با حسرت از پنجره به مردمی نگاه می کنم که از هوای تازه و روح بخش دریا لذت می برن....درسته که ...
16 اسفند 1391