آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

کوچولوی زمستونیه من

پسرم یک ماهه شد

پسر قشنگم امروز یک ماهه شدی تو این سی روزی که وارد زندگیمون شدی همه چیز تو زندگیمون عوض شده.این قدر مشغول رسیدگی و مراقبت از تو هستم که هیچ وقتی برا کارهای متفرقه ندارم.انشالله 40 روزه که شدی شاید فرصت بیشتری پیدا کنم و بیام و از روزهای قشنگ باهم بودنمون برات بنویسم راستی فقط یه خبر کوچولو بگم.شما رو تو 28 روزگیت ختنه کردیم مبارکت باشه عزیزم.انشالله یه روزم دامادیت ...
9 بهمن 1391

دلنوشته!

کوچک دوست داشتنی من! تا اعماق چشمهایت، آنجا که واقعیت و خیال به هم می آمیزد همانجا که خوشبختی یک راز سر به مهر نیست تا آنجا همراهت خواهم بود... ...
30 آذر 1391

اتاق پسر کوچولوم!

پسرکم چند تا عکس از اتاقت میزارم این جا برای یادگاری: من عاشق روروئکتم مامانی.از تصوراین که چه شیطنتها که باهاش می کنی دلم ضعف میره انشالله که به زودی صحیح و سالم به دنیا میای و زندگیمون رو کامل میکنی... ...
28 آذر 1391

پا به ماه شدم...

سلام عزیز دل مادر .بالاخره وارد نهمین و آخرین ماه یکی بودنمون شدیم پسرم.این روزها با وجود همه سختی هاش از لحظه لحظه با تو بودن لذت می برم. پسر قشنگم!کمتر از   روز دیگه به اومدنت مونده .سی روز که هم خیلی دوره و هم خیلی نزدیک ومن نمی دونم چرا این روزا تکلیفم با دلم معلوم نیست,هر بار که تکون می خوری یا با همه قدرتت لگد میزنی هم دلم می خواد زودتر اون روز برسه که تو بغلم بگیرمت و هم دلم نمی خواد این لحظه های قشنگ با تو بودن تموم بشن,از همین الان مطمئنم که بعد ها دلم برای این روزها تنگ میشه... تقریبا همه کارها برا اومدن شما گل پسر انجام شده.تو این هفته مامان جون سیسمونیتو میاره و اتاقتو می چینیم و ساکتو می بندیم و همچنان منتظ...
6 آذر 1391

حال این روزهای ما 2

سلام پسر کوچولوی مامان .عزیز دلم مامان تنبلتو ببخش که دیر وبلاگتو به روز میکنه ...ا پسرم میخوام یکم از حال این روزامون بگم.2هفته قبل دوباره رفتم سونو گرافی و روی ماهتو دیدم جیگر طلا.خدا رو شکر همه چیز خوب بود و شما 1750 گرم وزنت بود(برا خودت مردی شدی )راستی کله پا هم شدی یعنی سرت اومده پایین و پاهات بالاست .چند روزی هم هست وقتی لگد میزنی انگار پاهات می خوره به دنده هام الهی من قربون قدت بشم.بعضی وقتام خودتو جمع می کنی یه گوشه و شکمم حسابی کج وکوله و خنده دار میشه!!منم کلی نازت می کنم تا دوباره بر گردی سر جات. این روزها راه رفتن و حتی خوابیدن هم برام داره سخت میشه عزیزم ولی وقتی به این فکر میکنم که داری بزرگ  میشی و برا هم...
26 آبان 1391

یک شب فراموش نشدنی

پسر عزیزم,دیشب یکی از بهترین شبهای زندگیم بود.بابای مهربونت برا تولدم سنگ تموم گذاشت و حسابی غافلگیرم کرد. همسر عزیزم دستای مهربونت رو می بوسم و از خدا می خوام تا آخرین لحظه نفس کشیدنم تو و پسرمونو شادو سلامت ببینم. ...
22 آبان 1391

مادر و فرزند...

 4 سالگی = مامان همه چی‌ بلده   8سالگی = مامان خیلی‌ چیزا بلده  12 سالگی =مامان همهٔ همه چیرو بلد نیست 14 سالگی =مامان هیچی‌ بلد نیست من بهتر می‌دونم 16 سالگی =مامان کیه ؟ 18 سالگی =مامان طرز فکرش مال قدیماست 25 سالگی =مامان احتمالا میدونه 35 سالگی =قبل از اینکه تصمیم بگیریم ،از مامان سوال می‌کنیم 45 سالگی =من از خودم می‌پرسم که مامان تو این موقعیت چی‌ فکر میکنه و چطور رفتار می‌کنه 70 سالگی = چقدر دوست داشتم الان می‌تونستم از مامانم بپرسم ... .              &nb...
16 مهر 1391

حال این روزهای ما 1

سلام قند و عسلم.سلام شاهزاده کوچولو مامان.امروز چطوری پسرطلا؟؟ خدا رو شکر که دوباره پسر خوبی شدی و همش تو دل مامانی بالا و پایین می پری .دیشب هم تا صبح نذاشتی من بخوابم بس که شیطونی کردی قربون قدت بشم من! ولی صبح هر چی بابات منتظر شد ناز کردی و لگد نزدی فقط چند تا تکون کوچولو خوردی .بابای مهربونت به همون راضی شد کلی هم ذوق کرد. همه ساعت ها و لحظه های زندگیمو پر کردی پسرکم.لحظه ای نیست که بهت فکر نکنم و لحظه ای نیست که عشقتو تو قلبم احساس نکنم...و ثانیه به ثانیه خدا رو شکر می کنم به خاطر همه خوبیهاش!  راستی گل پسرم چند شب پیش با مامان جون و دایی شروین رفتیم برات تخت و کمد خریدیم عزیزم.بقیه وسایلاتم که قبلا مامان جون خری...
12 مهر 1391