آرتینآرتین، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 22 روز سن داره

کوچولوی زمستونیه من

روزهائی سخت تر از سخت

1392/10/7 0:02
نویسنده : مامان شیوا
674 بازدید
اشتراک گذاری

سلام پسرم.سلام عزیز تر از جونم.امروز اومدم تا برات از روزهای سخت و بدی که پشت سر گذاشتیم بگم.راستش اولش نمی خواستم چیزی راجع بهش اینجا بنویسم ولی بعدش با خودم فکر کردم زندگی مجموعه ای از سختی ها و آسونی هاست.پس بد نیست که از روزای سختمون هم بنویسیم.

جونم برات بگه که 13 آذر بود که بعد از 2هفته مریض بودن دوباره شدیدا تب کردی و بی حال شدی.اصلا حالت خوب نبود و همش بی قراری می کردی.من و بابا هم بردیمت دکتر.دکتر گفت باید از ریه هات عکس بگیریم.ما هم با کلی نگرانی و کلی مشقت(اصلا حاضر نبودی از بغلم جدا بشی و شدیدا گریه می کردی) عکس گرفتیم و بردیم پیش دکتر که در کمال نا باوری دکتر گفت اوضاع ریه هات وخیمه و باید بستری بشی....با این حرف دکتر دنیا رو سرم خراب شد و نتونستم جلو اشکامو بگیرم.دکتر هم با حرفاش قانعم کرد که بیمارستان بهترین گزینه است!

خلاصه من و بابا و مامان جون همون شب بردیمت بیمارستان امیرکلا که چون جا نداشتن بستریت نکردن و ما برگشتیم.فردا صبحش حالت بدتر شد و ما دوباره رفتیم بیمارستان و دایی شروین با کمک یکی از دوستاش تونست برامون پذیرش بگیره و بدترین روزهای عمر من شروع شد....

برا رگ گرفتن خیلی اذیت می شدی و بی قراری می کردی طوری که یکی از پرستارهای بخش رگ گیری گفت تو 14 سالی که دارم کار می کنم با همچین بچه ای رو به رو نشده بودم.مدام دستتو که بهش آنژوکت بود می کوبیدی به دور و برت و یا محکم بالا و پایینش می کردی(مخصوصا وقتی دارو می زدن) و رگت خراب می شد و بــــــــــاز می بردنت اتاق رگ گیری.تو اون تو گریه می کردی ,من پشت در اتاق...

یک شب اورژانس بودیم و بعدش هم به بخش منتقل شدیم و 5 شب هم اونجا بودیم.هرچقدر از سختیهاش بگم بازم کمه.اصلا حاضر نبودی تو تختت بمونیواز صبح که بیدار میشدی تو راهرو قدم میزدم تا شب. برا خوابیدنت هم اینقــــــــــــــــــــــــــــدر گریه می کردی و من تو راهرو تو بغلم تکونت می دادم تا می خوابیدی.

روز آخر هم که مرخص شدیم ریه هات تقریبا خوب شده بود ولی اسهال شدی که 11 روز طول کشید.خیلی ضعیف و لاغر شدی....ولی خداروشکر الان خیلی بهتری!

اینقدر تو این مدت غصه خوردم که اخساس می کنم 10 سال پیرتر شدم.البته فقط من اینجوری نبودم.بابا و مامان جون و دایی شروین هم خیلی غصه خوردن همشون بعد از تو مریض شدن...از همشون به خاطر زحمتهاشون واقعا ممنونم.مخصوصا دایی شروین که تنها کسی بود که تو بغلش آرامش داشتی...

پسرم با همه وجودم از خدا می خوام دیگه همچین روزایی تو زندگیمون تکرار نشه.

خدایا خودت کمک کن همه بچه های مریض زودی خوب بشن و دیگه هیچ وقت مریض نشن.خدا جونم هیچ پدر و مادری رو با بچه اش امتحان نکن!

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مامان ارغوان
7 دی 92 8:37
الهی عزیزم.شیوا جون خیلی نگران بودم باز خدا رو شکر گذشت.فقط مراقب باش از دوباره مریض نشه با این آب و هوا
مامان شیوا
پاسخ
ممنون ار توجه و محبتتون
مامان آيلين
7 دی 92 18:53
انشاالله هميشه آرتين جونم صحيحو سالم باشه خدا هيچ پدر مادري رو با مريضي فرزندش امتحان نكنه آمــــــــــــــــــــــــــــــــين
مامان شیوا
پاسخ
الهی آمین
مامان دیانا
7 دی 92 23:01
الـــــــــــــــــــــــــهی بمیرم.شیوا جیگرم کباب شد.خدا به حق پنج تن هیچ مادری رو با مریضی بچش امتحان نکنه.آرتین جونم بمیرم برات خاله
مامان شیوا
پاسخ
خدا نکنه.انشالله همیشه زنده باشی. الهی همیشه همه بچه ها سالم باشن!
شیما مامان شاهین کوچولو
8 دی 92 0:24
وای عزیییییییییزم چه دردی کشده....خیلی ناراحت شدم.... چند بار اومدم ببینم آپ کردی یا نه ...میخواستم ببینم حالش بهتر شده یا نه؟؟؟؟ اما الان خیلی خوشحالم که پسرمون حالش خوووووبه ایشاله چشم بد ازش دور باشهممنون از مخبتت شیما جون انشالله
مامان عاشق
11 دی 92 15:28
وای بمیرم چه زجری کشیدینایشالا تا اخر عمر دیگه رنگ بیمارستان رو نبینه
مامان شیوا
پاسخ
خدا نکنه,انشالله همیشه زنده باشی. الهی آمـــــــــــــین